وبلاگ طرفداران خون اشام برمیخیزد

سلام بچه ها یکی از دوستان خیلی خیلی خوبم یک داستان ایرانی درباره ما (خون اشام ها)نوشته گفتم اگه دوست داشتین بخونیدش من فقط برای دل خودم میزارم یا شاید هم بای دیوار شما ها که نظر نمیدین

 

این یکمشه بقیه در ادامه مطلب :

 

 

شنبه:

کلمه مو از شیشه ی ماشین بیرون بردم و داد زدم:عوضی خودتی!مردم ازار مفنگی !اشغال کثافت!!

راننده ماشین داد زد:حق تقدم با منه برو گمشو اون ور!!!

خون جلوی چشمامو گرفته بود:اول صبحی داشت از حق تقدم حرف میزد!!

_حق تقدم بخوره تو سرت!!

نمیخواستم قبول کنم اما حق با او بود باید دنده عقب را میکشیدم و از کوچه خارج میشدم

دوباره سرم را از شیشه بیرون بردم و برای خالی شدن حرصم گفتم:کسی که به تو گواهینامه داده یا بی سواد بوده یا سندروم مغزی داشته مترسک دست و پاگیر

راننده بی توجه به من چند بوق بلند و طولانی پشت سرهم کشید

پایم را روی پدال گاز فشردم و دنده را به سمت عقب کشیدم

اما دنده گیر کرده بود!!!!!

داشت از گوشهایم دود بلند میشد در حالیکه از شدت حرص دندانهایم را روی هم میفشردم زیرلب گفتم:تکون بخور دیگه....اشغال لکنته!!

دنده تکان نمیخورد انگار ان را با چسب سر جایش چسبانده بودند دیوانه وار ان را به چپ و راست میکشیدم و بد وبیراه میگفتم صدای بوق های گوشخراش راننده تمام کوچه را پر کرده بود

دوباره زور زدم و بلاخره موفق شدم دنده را از جایش ازاد کنم از روی حرص انچنان گاز دادم که صدای ناله ی چرخ های ماشین بلند شد

سریعا از کوچه دنده عقب بیرون امدم جوری گردنم را چرخانده بودم که کم مانده بود مهره های ستون فقراتم از هم جدا شوند

وقتی راننده از کوچه بیرون امد بوق بلندی برایم کشید و به سرعت دور شد

از شدت خشم دست هایم میلرزید و گلویم به خاطر داد کشیدن های زیاد میسوخت از قرار معلوم بدترین روز کاری خودم را شروع کرده بودم چون به تجربه میدانستم وقتی یکبار بدشانسی میاورم تا پایان ان روز حلقه های زنجیروار بدشانسی پشت سرم دنبالم میامدند

برای بار صدم به خودم لعنت فرستادم که اصلا چرا از کوچه ی یک طرفه داخل شدم و با حرکتی شتایزده دوباره به راه افتادم

جلوی دکه ی روزنامه فروشی ای ایستادم تا یک رانی بخرم بلکه گلویم تازه شود از بس داد کشیده بودم نمیتوانستم صدایم را در بیاورم

پول را به مرد دادم و روزنامه به دست از دکه بیرون امدم با خودم فکر کردم حتما مرد زندگی ارامی دارد

چون از صبح تا شب میتوانست پشت پیشخوان اینجا بنشیند و پولهایش را بشمرد کاری هم به کار مردم نداشته باشد !!

قوطی رانی ر ا باز کردم و کمی از ان را نوشیدم اه لعنتی چه گرم بود! سرگرم خوردن رانی و روزنامه خواندن بودم که ناگهان صدایی شبیه به فریاد  مرا از جا پراند

از شدت ترس دستم لرزید و مایع نارنجی رنگ توی قوطی روی صورتم پاشید مردی عصبانی جلویم استاده بود و برگه ای صورتی را در دست میفشرد کمی که دقت کردم متوجه شدم پلیس است ان هم یک پلیس عصبانی!

من من کنان گفتم:بله؟؟

پلیس گفت:مگه کوری اینجا پارک ممنوعه؟

گفتم:کجا نوشته پارک ممنوع؟

مرد با خشم گفت:چه پررو!!

رویم را برگرداندم و به اطراف نگاه کردم راست میگفت دقیقا جلوی یک تابلوی پارک ممنوع گنده توقف کرده بودم!!

لبخند گل و گشادی زدم و با دست پاچگی در حالیکه سعی میکردم قوطی رو یکجوری کناردستم جا بدم گفتم:چشم سرکار همین الان راه میفتم

پلیس گفت:کجا با این عجله جریمه تون مونده..

_چی جریمه؟؟؟؟انگار فقط همین را کم داشتم


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت 15:31 توسط vampire girl|

درود ...این رو من از یکی از قدیمی ترین متاب های خون اشامی تاریخمون پیدا کردم و گفتم شاید خوشتون بیاد اگه شما یک خون اشام واقعی هستید به ادامه مطلب برید


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت 15:13 توسط vampire girl|

سلام بچه ها اول این که از نظراتون به شدت ناراضی هستم شما چرا منو درک نمی کنید من خیلی منتظر نظراتتون هستم خواهش میکنم درک کنید این اخرین قسمت از ماه نو اگه شما نظر ندید


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت 14:58 توسط vampire girl|

بچه ها خیلی شما رو معطل نمی کنم بفرمایید ادامه مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت 1:28 توسط vampire girl|

بچه ها این قسمت اول داستان خون اشام برمیخیزد است نوشه خودم خیلی معطلتون نمی کنم بفرمایید ادامه مطلب...


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت 1:5 توسط vampire girl|

بچه ها این شما و این فصل چهارم ماه نو به ادامه مطلب مراجعه کنید


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت 23:34 توسط vampire girl|

 

سلام خوب بچه ها چون  اصرار کردین قسمت بعدی ماه نو رو میزارم به ادامه مطلب برید دی:)


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت 23:5 توسط vampire girl|

فصل دوم ماه نو به ادامه مطلب رجوع کنید


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت 19:17 توسط vampire girl|

سلام توی این بخش داستان های خون اشامی رو به صورت انلاین قرار میدم اینم قسمت اول ماه نو امیدوارم وشتون بیاد 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:43 توسط vampire girl|

سلام بچه ها این رمانو بر اثر تحریکشما علاقه مندان به ومپایر نوشتم اگه خوشتون اومد بگین ادامه بدم اگه نگین دیگه ادامه نخواهم داد به ادامه مطلب رجوع کنید درضمن این مقدمه رو برای این که با فضای داستان اشنا بشین گداشتم مرسی


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:39 توسط vampire girl|


آخرين مطالب
» فصل اول
» هتل ترانسیلوانیا
» سایه تاریکی
» خون اشام ایرانی....دیروز...امروز ....فردا
» شناخت خون اشام ها بر اساس ماه تولد
» ماه نو قسمت پنجم
» رمان خون اشام برمیخیزد قسمت دوم
» رمان خون اشام برمیخیزد قسمت اول
» قسمت چهارم ماه نو
» قسمت سوم ماه نو
» فصل دو ماه نو
» ماه نو قسمت اول
» رمان خون اشام برمیخیزد (مقدمه)
» افتتاحیه


Design By : Pichak